به رسم خدا
به اذن خدا
به تنهایی اش و به مهربانی و بخشایندگی اش ک شامل حال تمام موجودات می شود.
تنهایی که به سراغت می آید .... دور و برت که خلوت می شود...
پایان پیله، آغاز پروانگی است زندگی کنیم...برچسب : نویسنده : 8labbeyk1216 بازدید : 37
دل تنگی خوشه انگور سیاه است ...
لگد کوبش کن...
بگذار ساعتی در ظرف سربسته بماند...
مستت می کند اندووووووه...............
برچسب : نویسنده : 8labbeyk1216 بازدید : 43
یا الهی و الهنا
یا مدبر الیل و النهار یا مقلب القلوب و الابصار
دلم نیازمند قلب شدن است و نیازمند دستان تو چه کنم انسانم
و وای از از من از این موجود دوپا... امان از این بشر خاکی
نه آنقدر خوبم که کمکم کنی و نه آنقدر بدم که رهایم کنی ...میان این دو گمم....هم خودم را آزار می دهم و هم تو را
پایان پیله، آغاز پروانگی است زندگی کنیم...
برچسب : حرف دل,حرف دل من,حرف دل عاشق به معشوق,حرف دلتنگی,حرف دلم,حرف دل با خدا,حرف دلم سامان جلیلی,حرف دل کوتاه,حرف دلم مهدی احمدوند,حرف دل عاشق, نویسنده : 8labbeyk1216 بازدید : 75
روزی دیگر آغاز شد...
هنوز نقشی بر امروز نرفته است
و
تو .... من.... ما.....
نقاش منتخب خداوندیم
این ما و این اعتماد خالق به ما.....
امروز هدیه خدا به ماست
و امروزی که پس از ساعاتی به دیروز مبدل خواهد شد
هدیه ما به خدا
راستی هدیه تو به خدایت چیست؟؟؟؟؟؟؟
پایان پیله، آغاز پروانگی است زندگی کنیم...برچسب : نویسنده : 8labbeyk1216 بازدید : 40
با سپاس از پروردگاری که اشکِ بر دُردانه اش را آبرویمان قرار داده است.
نگران رفتن مباش!
رفتنی در کار نیست؛
یکدیگر را نمی شناختند، خدا ...آشنایشان کرده بود.... حالا شده بودند حریمِ حرمِ هم و محرم دل یکدیگر
پایان پیله، آغاز پروانگی است زندگی کنیم...برچسب : نویسنده : 8labbeyk1216 بازدید : 172
منتظرش بودم، قرار بود بیاید دنبالم... مسیر نگاهم پارچه های مشکی را نشانه رفته بود که دل شهر و اهالیش را مشکی کرده بودند.... تا آمدنش دفتر افکارم را ورق می زدم.... کم کم باران پاییز بیشتر خود نمایی می کرد و تا خدا نقطه چینی.....و پیر مردی که از کوچه رد می شد... چترش را بالای سرش گرفت و غرولند کنان گفت: بعد از هزار و چهارصد سال، سیاه پوشی و اشک و ناله چه فایده ای دارد؟؟؟
پایان پیله، آغاز پروانگی است زندگی کنیم...برچسب : نویسنده : 8labbeyk1216 بازدید : 53
عجب هیبتی دارد شب و ستاره هایش، به آسمان می نگرم و به وسعت انسان... همراه با من بیدارند، صدایشان را می شنوم... حیواناتی که از شب نیرو می گیرند فعالند و حتما مشغول راز و نیاز .
من تمام لحظات و جای جای این دنیا و زمین را دوست دارم، زیرا جایی از آن نیست که به سر انگشت آفرینش تو موجود نشده باشد. خدایا به راستی اگر پناهِ تو نبود، جز سرگردانی چه بود؟
اما در پسِ لحظه هایی که می گذرند سرگردانی است که موج می زند و ناخن به رخم می کشد .
پایان پیله، آغاز پروانگی است زندگی کنیم...برچسب : نویسنده : 8labbeyk1216 بازدید : 71
برچسب : نویسنده : 8labbeyk1216 بازدید : 81
برچسب : نویسنده : 8labbeyk1216 بازدید : 47
لب حوض آب حیاط خانه نشسته بودم .... در میانه حوض فواره ای خودنمایی می کند....فواره ای که در اوج سر به زیر خم می کند و این یعنی بهترین هم که باشی لاجرم به مبدأ خود باز میگردی.
ماهی های قرمز و کوچکی که پر از شور و هیجان، دل به آب می زنند و با هر حرکتِ ناگهانی خویش صدایی در آب ایجاد می کنند .... شنیده ای؟ قُلُپ....قُلُپ....انگار که تو را نیز به شور و نشاط می خوانند ....از دریای بیکران به حوض آبی کوچک اما مملو از آبی زلال بسنده کرده اند.
پایان پیله، آغاز پروانگی است زندگی کنیم...برچسب : نویسنده : 8labbeyk1216 بازدید : 82